تاریخ انتشار: ۱۰:۴۶ - ۳۱ مرداد ۱۴۰۳
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

کمال‌الملک؛ معروف‌ترین نقاش تاریخ ایران | با کدام نقاشان خارجی آشنا بود؟

محمد غفاری، معروف به کمال‌الملک، معروف‌ترین نقاش تاریخ ایران است. کمال‌الملک در سال ۱۲۷۶، پس از ترور ناصرالدین‌شاه، برای تحصیل به اروپا رفت. او بیش از سه سال را در فلورانس، رم و پاریس گذراند و در موزه‌ها به رونگاری از آثار نقاشانی، چون رامبرانت و تیسین پرداخت؛ و در پاریس با آنری فانتن لاتور آشنا شد. در این گزارش به زندگی و هنر کمال‌الملک می‌پردازیم.

کمال‌الملک؛ معروف‌ترین نقاش تاریخ ایران

رویداد ۲۴: کمال‌الملک در سال ۱۲۲۶ خورشیدی در کاشان به دنیا آمد. خاندان او همگی نقاش و خوشنویس بودند و خود او نیز در نوجوانی به دارالفنون رفت تا نقاشی بخواند. وی در دارالفنون بسیار درخشید و زمانی که ناصرالدین شاه از این مدرسه دیدن می‌کرد با دیدن آثار او متاثر شده و دستور استخدام او به عنوان نقاش دربار را داد. ناصرالدین شاه به قدری تحت تاثیر این هنرمند جوان قرار گرفت که خود به عنوان شاگرد نزد وی به تحصیل نقاشی پرداخت و لقب نقاش‌باشی را به وی اعطا کرد. مدتی بعد محمدحسین فروغی، پدر محمدعلی فروغی، به او لقب کمال‌الملک را داد.

رابطه‌ی کمال‌الملک با ناصرالدین شاه بسیار خوب بود. خودش درباره این موضوع می‌گوید: «ناصرالدین شاه در حالی که کمتر جایی بر درباریان خود «شما» اطلاق می‌کرد همیشه مرا به لفظ «شما» خطاب می‌نمود.» همچنین رابطه‌ی هنری خود و ناصرالدین شاه را چنین توصیف می‌کند: «مردم خیال می‌کنند، چون ناصرالدین‌شاه به من حقوق و سمت و نشان داده من بدو علاقه دارم، ولی نه، ناصرالدین‌شاه بر من حق تربیت داشت. هر منظره‌ی عالی و یا گل زیبا و یا صورت خوبی می‌دید کس به سراغ من می‌فرستاد و تا آن منظره یا گل یا صورت را به من نشان نمی‌داد و من از آن طرحی برنمی‌داشتم آرام نمی‌گرفت و حتی گاه خود با دوربین بالای سر من ایستاده کوچک‌ترین غفلت یا مسامحه‌ی مرا گوشزد می‌کرد و می‌گفت: کمال‌الملک! آن بوته‌ی گل را نساختی، یا آن قطعه سنگ فراموش شده.»

سفر به فرنگ

کمال‌الملک پس از ترور ناصرالدین شاه به اروپا رفت تا در زمینه هنر‌های تجسمی تحصیل کند. وی سه سال را در اروپا گذراند و چیز‌های بسیاری آموخت. در موزه‌های «لوور» و «ورسای» آثار هنری بزرگ‌ترین نقاشان جهان را دید و به‌ویژه آثار روبنس، واندیک، رامبراند، تی‌سین و داوینچی مورد پسندش واقع شدند. وی از روی تابلو‌های آنان کپی کرد و تعداد کپی‌هایش به دوازده عدد می‌رسد. میرزا اسماعیل آشتیانی که از نزدیک‌ترین شاگردان کمال است درباره این موضوع می‌گوید: «من هم اصل و هم کپی را دیده‌ام هیچ‌گونه فرقی با هم ندارد الا آن‌که رنگ‌هایی که کمال به کار برده پخته‌تر و کامل‌تر است.»

کمال‌الملک در اروپا با نقاشان بزرگ روزگار نیز دیدار کرد. براساس نوشته‌ی عبدالحسین نوایی، نقاش معروف فرانسوی، فانتن لاتور، کمال‌الملک را به شاگردان خود معرفی کرد و چنین جمله‌ای به آن‌ها گفت: «آتش از ایران آمده است؛ از نور و حرارتش استفاده کنید.»

تالار آینه، شاهکار کمال‌الملک

بازگشت کمال الملک به ایران

کمال‌الملک حدود سه سال در فرنگ بود تا اینکه مظفرالدین شاه قاجار در سفر دوم خود به فرنگ از وی خواست که به ایران بازگردد. کمال‌الملک نیز پس از مدتی بازگشت و مورد استقبال شاه و درباریان قرار گرفت. چند روز بعد هم کمال‌الملک تابلوی چهره‌ی مظفرالدین‌شاه را رسم کرد و برای وی برد. روزنامه‌ای در آن دوران این تابلو را چنین وصف کرد: «تمثال عدیم‌المثال، همایون شاهنشاهی را در منتهی درجه‌ی شباهت و امتیاز بر حسب امر قضا نفاذ همایون اعلی ساخته و تقدیم حضور مهر ظهور مبارک داشته، مورد کمال تحسین و تمجید و قبول خسروانی آمد و محض مزید سربلندی و افتخار معزی‌الیه یک حلقه‌ی انگشتری بسیار ممتاز که از امتیازات فاخره و مواهب خاصه‌ی سلطنتی است از جواهرخانه‌ی خاصه‌ی مبارکه بدو مرحمت شد.»

کمال‌الملک در بازگشت به وطن با شور و هیجان مشروطه‌خواهی و خیزش جنبش‌های اجتماعی مواجه بود و تاثیر این حال و هوا بر روحیات وی به حدی بود که آثاری از ژان ژاک روسو و متفکران بزرگ غربی را به فارسی ترجمه کرد. وی در این دوران به دربار رفت و آمد می‌کرد و به تعبیر خودش «گرفتار رجال دربار مظفری و ترکان قراجه‌داغی» بو؛ چرا که هریک از او خواهشی خلاف ذوق و هنر داشتند. برای مثال، کمال‌الملک ماجرای درخواست امیربهادر جنگ از او را چنین توصیف می‌کند: «پس از بازگشت از سفر اروپا روزی در هنگامی که کمال قصد شرفیابی به حضور مظفرالدین‌شاه داشتم، امیربهادر جنگ خطاب به من گفت «اوستا نقاش می‌خواهم یک پرده‌ی خیلی عالی از قمر بنی‌هاشم عباس ابن علی برای من بسازی که صورتش مانند خورشید بدرخشد، چشم‌هایش مثل نرگس شهلا و ابرویش، چون کمان رستم و دهانش هم مثل غنچه‌ی شکفته باشد و دیگر بقیه‌اش به سلیقه‌ی خودت.» من نیز پس از چند روزی یک دایره‌ی بزرگ مشمعی کشیده و در وسط آن یک غنچه و در بالای آن دو عدد گل نرگس که در زیر دو کمان تیراندازی واقع شده ساخته و روی آن پرده کشیده و برای او فرستاده و خود نیز شبانه به اتفاق یکی از نوکر‌های خود به بین‌النهرین رفته مدتی قریب دو سال در آن صفحات به سیاحت و زیارت عتبات عالیات مشغول شدم.» نقاشی‌های مهمی همچون «یهودیان فال‌گیر بغدادی»، «زرگر بغدادی و شاگردش»، «میدان کربلا» و «عرب خوابیده» از جمله‌ی آثار مهم این سفر هستند.

تاسیس مدرسه و تربیت شاگرد

کمال‌الملک پس از بازگشت از سفر عتبات و در سال ۱۲۸۹، از وزارت معارف درخواست کرد تا دویست ذرع از اراضی نگارستان و ۲ هزار تومان در اختیار او بگذارد تا به سلیقه خود، کارگاه و کلاس نقاشی برپا کند. دولت نیز موافقت کرد و «مدرسه صنایع مستظرفه» به ریاست کمال‌الملک تاسیس شد. چند سال بعد نیز وزرات معارف کمال‌الملک را معاون صنایع مستظرفه آن وزارت‌خانه کرد. کمال‌الملک در این دوران شاگرد‌های زیادی پرورش داد که همگی جزو هنرمندان برجسته نسل بعدی شدند. به تدریج مدرسه‌ی وی مورد توجه مردم قرار گرفت و به شهرت کمال‌الملک افزوده شد. اما اختلافات او و دولت به زودی بالا گرفت. موضوع مورد اختلاف این بود که وزارت معارف می‌خواست هموراه بر مدرسه‌ی وی نظارت کند و از طرف دیگر کمال‌الملک نمی‌خواست مدرسه‌اش در پیچ و خم مقررات اداری گرفتار شود.


بیشتر بخوانید:سرپاس رکن الدین مختاری؛ شکنجه‌گر هنرمند


از سال ۱۳۰۰ به بعد نیز اوضاع مالی مدرسه به هم ریخت و بودجه‌ی مخارج آن تامین نشد. در این دوران یکی از دوستان کمال‌الملک به وی پیشنهاد کرد که «صورت حضرت اشرف، سردارسپه را بسازید بلکه گشایش فراهم شود و اشکالات و سوء تفاهمات برطرف گردد.»، اما کمال‌الملک دیگر دست و دلش به کار نمی‌رفت و گفت: «چون قصد کناره‌گیری دارم، حالت کار و خیال راحتی موجود نیست که بتوانم به این توفیق نایل شوم.» با این حال رضاخان سردارسپه خود از مدرسه‌ی کمال‌الملک دیدن کرد و تحت تاثیر قرار گرفت. رضاخان همچنین به وزیر معارف خود، سلیمان‌میرزا، چنین دستوری داد: «شاهزاده! هرچه آقای کمال‌الملک می‌گویند باید اطاعت کنی.»

کمال‌الملک در دوران رضاشاه

وقتی در ۹ آبان ۱۳۰۴ خاندان قاجار منقرض شد و رضاخان بدل به رضاشاه پهلوی شد، روحیات کمال‌الملک نیز برهم ریخت چرا که خود و خانواده‌اش در دربار قاجار رشد کرده بودند و از این بابت نگران آینده بود. اما رضاشاه در همان سال با ارسال نامه‌ای به وی خیال استاد را راحت کرد. در آن نامه چنین می‌خوانیم: «جناب آقای کمال‌الملک، معاون وزارت صنایع مستظرفه. چنانکه مسبوق هستید اینجانب همواره در امور راجعه به جنابعالی نهایت مساعدت و همراهی را داشته و شما را یکی از بهترین عناصر وطن‌خواه مملکت دانسته. یک احساسات نیکوئی در من وجود دارد و هیچ انتظار ندارم با وجود بودن جنابعالی و آن مساعدت اینجانب قصوری در اداره شما حاصل آید لزوما زحمت میدهد با نهایت دلگرمی مشغول کار خودتان بوده و در هر مورد اشکالی داشته باشید بمن رجوع نمائید البته مساعدت کامل خواهد شد. امضا، رئیس الوزرا».

اما بوروکراسی دولتی برای کمال‌الملک قابل تحمل نبود و مدام با وزیر معارف به اختلاف می‌خورد. به همین دلیل در سال ۱۳۰۶ از کار تدریس و آموزش کنار کشید و به املاک پدری خود در نیشابور رفت و مابقی عمر خود را در آنجا و در انزوا گذراند. کمال‌الملک در نیشابور بر اثر یک حادثه از یک چشم نابینا شد، اما تا سال‌های آخر زندگی به نقاشی ادامه داد. در شرح آن حادثه چندین روایت مطرح شده، از جمله آن‌ها، گفته شده که سالار معتمد گنجی، از خان‌های منطقه و دوست کمال‌الملک، آجری را برای تنبیه یک کارگر حمام پرانده که به عینک و چشم کمال‌الملک آسیب رسانده است. قاسم غنی پس از آن حادثه بر بالین کمال‌الملک حاضر شد؛ و سپس، کمال‌الملک چندی برای معالجه به تهران رفت.

کمال‌الملک نهایتا در ۲۷ مرداد سال ۱۳۱۹ هجری شمسی درگذشت. پیکر وی را در کنار عطار نیشابوری دفن کردند.

میراث هنری کمال الملک‌

کمال‌الملک برخلاف نقاشان پیش از خود که هرکدام به نوعی به اصول نمادین و غیرواقع‌گرایانه نقاشی ایرانی پایبند بودند، کاملا از سنت‌های گذشته در شکل و محتوا گسست و به سمت رئالیسم حرکت کرد. در واقع آثار هنری کمال‌الملک جریان دویست‌ساله‌ی تلفیق سنت‌های ایرانی و اروپایی به پایان می‌رسد، و سنت طبیعت‌گرایی اروپایی در قالب نوعی هنر آکادمیک تثبیت می‌شود.

منتقدان کمال‌الملک معتقدند او درکی از هنر مدرن نداشته است چرا که در دوره‌ای که او به فرانسه رفت، مکتب دادائیسم در حال رشد بوده و در کافه‌ها و پاتوق‌های پاریس بحث‌های زیادی درباره هنر مدرن می‌شده است که شکل نقاشی از بازآفرینی‌های واقعی (مکتب رئالیسم) تغییر کند. در این دوره هنرمندان غربی مکتب رئالیسم را در نقاشی کنار گذاشته بودند و دیگر قائل به این نبودند که نقاشی هنری به مثابه آفرینش خداوندی است؛ یعنی همانگونه که خدا آفرینش کرده، یک نقاش هم موظف است همانگونه در تابلوی خود آن را بازنمایی کند. بلکه در مدرنیته غربی که در هنر نیز نمود داشت، شکل خطوط، رنگ‌های آن و ترکیب‌بندی‌های نقاشی کاملا تغییر کرد، با این حال که کمال‌الملک در چنین دوره‌ای به فرانسه رفته بود، کوچکترین تاثیری از این مدرنیته نپذیرفته بود و همچنان قائل بود که عین یک منظره بدون کم و کاست را باید در تابلوی خود بکشد.

البته این داوری عمیقا سطحی است و معیار آفرینش هنری را، که از فرهنگ و جهان زیست هر ملت ناشی می‌شود، تاریخ و فرهنگ اروپایی قرار می‌دهد. فرهنگ ایرانی از دیرباز بر این عقیده بود که نقاش کسی است که بتواند عین واقعیت را نقاشی کند. این وعده در طول هزار سال عمر تاریخ هنر‌های تجسمی ایران یک وعده‌ی ضمنی بود و در عمل نقاشی ایرانی به سمت نمادگرایی و مینیاتور رفته بود. اما کمال‌الملک به این وعده وفا کرد. کمال‌الملک زاده‌ی دوران خود است و به بستر تاریخ خود تعلق دارد؛ یعنی دوران پدید ورود مدرنیته به ایران و تحولات فرهنگی و سیاسی متعاقب آن.

 

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
نظرات شما